مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات نفسم

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامان گل پسرم دوباره اخر هفته شده نمی دونم این اخر هفته ها دلم بهونه داره و همیشه دوست دارم یه برنامه ای یا مهمون داشته باشیم یا مهمونی باشیم البته اگه خونه هم باشیم برنامه فیتیله و عمو فیتیله هارو باهم میبینیم منم  اخر هفته ها این برنامه عموهارو واست ضبط میکنم و تو طول هفته برات میذارم خیلی دوست داری بابا رسول همین شبا میاد خونه میذاره و دوتایی میبینین یه موقع هایی هم سر دیدن برنامه اختلاف نظر پیدا میکنین نمیدونم  واسه تو ضبط میکنم یا بابایی خداییش برنامه هاشون خیلی شادو جذابه  برای شرکت تو برنامه هاشون هم اقدام کردم ولی بچه های بالای پنج سالو رو شرکت میدن تو هنوز کوچولویی ...
24 مهر 1393

بدون عنوان

مهدیارم پسر شیرینم تمام دنیای من و بابا رسول شدی داشتن تو ما را از همه چیز بی نیاز میکنه تمام فکر و ذکر ما شده مهدیار بابا رسول تو طول روز چند بار زنگ میزنه تا حالت رو بپرسه به من میگه گوشی رو بده دست مهدیار توهم یه موقع هایی یه چیزایی میگی که ما مفهومش و نمی فهمیم ولی خیلی بامزه میشی عزیزم پسر خوبم چند روز سرما خوردی مدام  بهونه میگرفتی وقتی مریض میشی اشک منم در میاری خیلی اذیت میکنی همین جوریش غذا نمی خوری چه برسه به اینکه مریض بشی ولی با دادن لیمو شیرین و سوپ شلغم الان یک کم بهتری خدا کنه تب نکنی الان فقط بی حوصله هستی و بینیتم گرفته از این به بعد پاییز اومد و بیرون رفتن ها و تفریهامون کمتر میشه بیشتر بایید تو خونه باشیم چ...
19 مهر 1393

بدون عنوان

مامانی دیگه تمیز شدی بیا بیرون عزیزم اینجا رفته بودیم خونه مامان امنه اقا پسرم خیلی از ماشین لباس شویی میترسیدی تا می گفتیم ماشین لباسشویی فرار میکردی دایی محمد هم  خوشش اومده بود پشت سر هم ماشینو صدا میکرد خاله عادله خیلی ناراحت میشد این شد که انقدر باهات بازی کرد که دیگه از ماشین لباسشویی نترسیدی و انقدر شجاع شدی که رفتی تو ماشین عزیزم افرین به پسر خوبم البته اینجا کوچیک تر بودی ...
18 مهر 1393

بدون عنوان

 اینم عکس های پسرم وقتی تو خونه سرگرم بازیه دوســــــــــــــــــــــت دارم عـــــــــــــــــــــزیزه دل مــــــــــــــــــــــــــــــادر                                             ...
15 مهر 1393

پارک ارم

این جمعه بابارسول مارو برد پارک ارم قرار بود با مامان امنه و محمد بریم اما سارا کوچولو مهمون مامان امنه بود برای همین نشد ولی دایی جون با ما اومد و خیلی خوش گذشت جای همه خالی شلوغم بودمحیط باغ وحشش هم خیلی تمیز و خوب بود پسرم کلی واسه خودش چرخید دونه دونه حیونارو میدیدی و ما اسماشو بهت می گفتیم البته هنوز برات زوده مامانی چون هنوز صحبت نمیکنی ولی تو حیونا گربه وخروس و کبونرو جوجه و بع بعی رو میشناسی بعد باغ وحش رفتیم ناهار خیلی چسبید بعد از اونجا رفتیم قلعه سحر امیز چون هوا خراب شده بود تو شهر بازیش نموندیم رفتیم قلعه چون سر پوشیده بود بهتر بود کلی هم عکس ازت گرفتم برای دیدن عکس ها اینجا به پسر گلم گفتم برو وسط اون دوت...
12 مهر 1393

عیدسعید قــــــــــــــربان مبـــــــــــــارک

ای عزیزا ن به شما هدیه زیــــــــــــزدان امد عید فرخنــــــــدی نورانی قربـــــــــــــان امد حاجیـــــــــان سعی شما به حقیقت مقبـــــول رحمت واسعــــــــــــه ی حضرت سبحان امد ...
12 مهر 1393

مهدیار میره مهد کودک رنگین کمان

خدای خوب و مهربان شکرت پسرم دیگه کلی چیزارو می فهمه اقا شده. عزیزه دل مامان  از امروز پسر گلمو بردم مهد رنگین کمان و قرار شد پسرکم سه روز در هفته بره مهدو بازی کنه و دوستای خوب پیدا کنه امروز پسر خوبی بودی خیلی محیط مهدو دوست داری با بچه ها خوب کنار میای و بازی میکنی. امروزم انقدر بازی کردی که نیومده خونه خوابت برده اینجا هم کیفت رو برداشتی و رفتی نشستی تو کلاس پیش دبستانی ها دیگه فکر میکنی خیلی بزرگ شدیــــــــــــــــــا قربون پسر شیطون بلا انقدر خسته بودی که اجازه ندادی لباستو در بیارم سریع خوابیدی قربون خوابیدنت ...
8 مهر 1393